سومین ماهگرد فرشته کوچولوی ما
عزیزمامانی وبابایی سه ماهگیت مبارکدخمل گلم دیگه واسه خودش خانم شده خانم بود خانم تر شده مامانی دیگه خودت راحت روی شکم میری بدون کمک البته ماشاالله .امسال مامانی اولین روز مادر راباشمادخملی گل تجربه کرد خیلی شیرین بود همیشه خداراشکر می کنم به خاطر اینکه بهترین نعمتش را در اختیار ما گذاشته.هرسال مامان جون تولد حضرت فاطمه آش دارند امسال باشمارشته هارو توی دیگ ریختیم ونیت کردیم سال گذشته برا بودنت دعاکردم وامسال برای سلامتیت عصر هم رفتیم شهر برامامان جون کادو خریدیم فردای اون روز هم رفتیم سر خاک مادرجون مادر بابایی براش یه دسته گل بردیم وبراش قرآن خوندیم مامانی اگه بود خیلی دوستت داشت الان هم که تو آسموناست میدونم خیلی دوست داره خدا رحمتش کنه.چند شب پیش سرت خورد به میوه خوری کلی گریه کردی مامانی فدات بشه خیلی قرمز شده بود ولی فرداش ورمش خوابید از بس نگرانت بودم عصربا بابایی بردیمت دکترآقای دکتر به ما خندید گفت شما چقدر حساس هستید میدونی بچه چقدر بابد بیفته بلند بشه درست میگفت ولی دل ما مادرا این چیزا را قبول نمیکنه.این ماه یکم بلندتر شدی مامانی قوربون قدبالات بره دیگه شباتاساعت 2 بیدار هستی بعد دیگه خودت از بس خوابت میاد بیهوش میشی راستی مامانی یه کار دیگه هم یاد گرفتی جدیدا انگشت شصتت را توی دهانت میکنی آقای دکتر میگفت مشکلی نیست چون میل به مکیدن داری اینکار میکنی و نباید دستت را از دهانت بیرون بکشیم باعث میشه عصبی بشیخدانکنه.خب مامانی اینم یه قسمت کوچولو از خاطرات سه ماهگیت مامانی فدات بشه