فرشته کوچولوی ماالینافرشته کوچولوی ماالینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

الینافرشته کوچولوی مامان وبابا

چهارمین ماهگرد پرنسس کوچولوی ما

1391/6/13 3:17
1,197 بازدید
اشتراک گذاری

مامانی سلام خوشگل من امروزبا بابایی بردیمت واکسن زدی قدو وزنت اندازه گرفتن وزنت شده بود 5کیلو 300گرم وقتی رفتیم واکسن بزنی اولش داشتی با بابایی بازی میکردی ولی وقتی قطره خوردی دیگه بد اخلاق شدی واکسن که زدیم دیگه نگو تاچند دقیقه گریه میکردی گریهآروم نمیشدی مامانی قوربونت برهقلب.این ماه روز پدر باهم به بابایی تبریک گفتیم وبراش کادو گرفتیم ازطرف دخملی ومامانی بعد رفتیم پیش آقاجون (بابای بابایی)بهش تبریک گفتیم  کلی هم براش گریه کردی اولش بغلت بغلکردحسابی نگاه کردی یه لبخند زدیلبخند بعدیک دفعه زدی زیرگریه بعد رفتیم پیش باباجون (بابای مامانی)تارفتیم زودی رفتی توی بغل باباجون بغلوبراش خندیدی آخه باباجون میدونه چطور نوه کوچولوشو بخندونهقهقهه.این ماه خاله سودابه(دختر خاله مامانی) عقد کرد رفتیم  به جشنشون ولی شماخانم گل چند دقیقه بیشتر تحمل نکردی وبرگشتیم حسابی خوشگل شده بود قبلشم رفته بودیم عروسی دختر عمه هما حسابی خوش  گذشت اونجاخوب بودی همش اینور اونور نگاه میکردی همه چیز برات تازگی داشت رفتیم به خاله طیبه تبریک گفتیم خیلی ناز شده بود امیدوارم هردوشون خوشبخت بشن.دوشب بعدش چون تولد آقاامام زمان بود اداره بابایی جشن دعوتمون کرده بودن رفتیم اونجاهم خوش گذشت ولی آخراش دیگه حوصلت سر رفت دیگه  مابه خاطرشماخانم گل اومدیم خونه مامانی تحملت کمه آخه چون هنوز کوچولویی.راستی مامانی توی این ماه مو کوچولوهات کوتاه کردیم برات یادگاری نگه داشتم من گرفتمت داییات سرگرمت کرده بودن باباجون هم موهاتو کوتاه کرد.باباجون نشونت داده از گلوت صدای عجیب غریب در میاری وقتی این کارو میکنی ذوق میکنیقهقهه قوربون خنده هات برم الهی.خداراشکر خوابت بهتر شده دیگه اکثر اوقات ساعت 12 می خوابی خوابولی بعضی شبا باهم تاصبح بیداریم مامانی دارم روزا را میشمارم میخوام زود بزرگ بشی وقتی چیزای تازه یاد میگیری کلی خوشحال میشیملبخند.اینم از خاطرات چهارماهگی پرنسس کوچولوی من.بای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)