زمینی شدنت
تقریبااز وقتی نه ماهم کامل شده بود هرروز دقیقه به دقیقه منتظراومدنت بودم نه من بلکه بابایت باباجون مادر جون داییات عمه هات ومخصوصادختر عمه مهری نرجس خانم.صبح روز یکشنبه 14اسفندبود که احساس کردم کمر درد دارم باباباجون وخاله سوسن مامان رفتیم بیمارستان بعدابابایت ومامان جونت از سر کار اومدن اونجا ساعت4نیم بود که دنیااومدی وقتی اومدم بیرون دیدم بابایی مامان جون عمه مهری خاله سوسن وخاله سیماوخاله سمیه( دوست مامانی )باباجون هم نتونسته بود بیاد بالاتوحیاط بیمارستان بودبیرون ایستادن تاتورو آوردن همگی رفتن سراغ شماعسل مامان مامانی هم تنهاگذاشتن.اازوقتی دنیااومده بودی از دیدنت سیرنمیشدم معصوم بودی مثل فرشته ها بااون دست وپاهای کوچولوتباآمدنت اگرچه توگریه می کردی ولی ما خوشحال از آمدنت