اولین ماهگرد پرنسس کوچولوی ما
امسال اولین سال نو بودکه باشمادخمل خوشگلم بودیم پای سفره اولین چیزی که ازخداخواستم سلامتیت بودگل مامان
مامانی این ماه هم خاطرات تلخ داشت هم شیرین ولی شیرینش بیشتربود چون تودر کنارمون بودی.2روز بعداز تولدت یرقان گرفتی مجبور شدیم چون عسل مامان خوب بشه ببریمت بیمارستان بستریت کنیم اصلادوست نداشتم ولی آقای دکتر گفت اصلاحالت خوب نیست خلاصه جونم برات بگه مامان کلی گریه کرد حسابی هم بدگذشت امیدوارم خداهمه مریضاشفابده مخصوصافرشته کوچولوهایی مثل شما راستی کلی هم دوست پیداکردیم بعداز سه روز مرخص شدی.این چند مدت شبااصلانمی خوابیدی تاصبح بیدار بودی من وبابایت تاصبح نوبتی شمارونگه می داشتیم حتی چندبار به عمو دکترت گفتیم گفت عادیه.امسال اولین سال نو بود که باهم بودیم باهم رفتیم خونه باباجون باهم سال تحویل کنیم همه از اومدنت خوشحال بودن پای سفره پیش همه بودی به غیر از من امسال بهترین سال نو عمرمون بود سیزده امسال به خاطر شما عزیزدل مامان جایی نرفتیم چون خیلی کوچمولو بودی.توی این یکماه واسه خودت خانمی شده بودی دست وپای کوچولوت یکم بزرگتر شده بودن من بابای رفتیم واست نی نی لای لای خریدیم ولی هنوز برات بزرگ بود.هنوز نمی خندی فقط وقتی خوابی می خندی مامانی فدای خنده هاتاین یک ماه یکی از شیرین ترین ماهای عمرم بود بهترین مامان امیدوارم همیشه سالم تندرست باشی عشق مامان