دومین ماهگرد پرنسس کوچولوی ما
فرشته کوچولوی ما میدونی دوماه بزرگتر شدی خانمتر شدی خوشگلترشدی موکوچولوهات هم یه ذره بیشتررشد کرده وامسال اولین سالی بود که باشمادخمل گل مامانی بابایی سالگرد ازدواجشونو جشن گرفتن
دخمل کوچولوی من توی این ماه دیگه خودت یادگرفتی یکم باکمک روی شکم بری البته ماشااللهولی مامان جون مو کوچولوهات هنوز خیلی بزرگ نشده امروز با بابایی بردیمت بهداشت خانمی وزنت شده بود4کیلو300گرم دور سر وقدت هم خداراشکر خوب بود وای بعد رفتیم سراغ مرحله سختش واکسن فرشته کوچولوم مامانی قوربونش بره اول که قطره خوردی یکم اخمات توهم رفت ولی بعد خندیدی قوربون خنده هات ولی بعد وقتی اومدن واکسناتوزدن کلی گریه کردیعزیزدل مامانی هستی نزدیک بود بشینم باهات گریه کنم.خلاصه مامان جون دیگه نمی شد دست به پاهات زد یکم هم تب داشتی ولی خداراشکر چند ساعت بعدیکم بهترشدی.خوشگل خانم توی این ماه خوابت یکم البته یکم بهتر شده راستی توی این ماه اولین مسافرتتورفتی باهم رفتیم عسلویه خونه عمومحمدرضابابای ایلیاکوچولو کلی بهمون خوش گذشت ایلیاهم خوشحال بود از دیدنت.چندروز پیشم که مامانی مریض شده بود مجبور شدم بزارمت پیش مامان جونت برم دکتر وقتی با بابایت برگشتیم تاروی دست باباجون هستی توی حیاط داره آرومت میکنه آخه داشتی گریه می کردی مامانجون نتونسته بود آرومت کنه باباجون برداشته بودت خداراشکرآروم شده بودی دست روی دلت می کشید مثل اینکه دل درد داشتی تابرداشتمت چند دقیقه بعدخوابت برد.راستی جوجوی مامان توی این ماه سالگرد ازدواج مامانی بابایی بود وای امسال بهترین سالگردازدواجمون بود چون تو در کنار مون بودی کلی هم بهمون خوش گذشت توی جشن سه نفریمون.اینم ازخاطرات دوماهگی دخملم مامانی فدای خنده هات.