دومین ماهگرد پرنسس کوچولوی ما
فرشته کوچولوی ما میدونی دوماه بزرگتر شدی خانمتر شدی خوشگلترشدی موکوچولوهات هم یه ذره بیشتررشد کرده وامسال اولین سالی بود که باشمادخمل گل مامانی بابایی سالگرد ازدواجشونو جشن گرفتن &...
نویسنده :
مامانی وبابایی
4:21
زمینی شدنت
تقریبااز وقتی نه ماهم کامل شده بود هرروز دقیقه به دقیقه منتظراومدنت بودم نه من بلکه بابایت باباجون مادر جون داییات عمه هات ومخصوصادختر عمه مهری نرجس خانم.صبح روز یکشنبه 14اسفندبود که احساس کردم کمر درد دارم باباباجون وخاله سوسن مامان رفتیم بیمارستان بعدابابایت ومامان جونت از سر کار اومدن اونجا ساعت4نیم بود که دنیااومدی وقتی اومدم بیرون دیدم بابایی مامان جون عمه مهری خاله سوسن وخاله سیماوخاله سمیه( دوست مامانی )باباجون هم نتونسته بود بیاد بالاتوحیاط بیمارستان بودبیرون ایستادن تاتورو آوردن همگی رفتن سراغ شماعسل مامان مامانی هم تنهاگذاشتن .اازوقتی دنیااومده بودی از دیدنت سیرنمیشدم معصوم بودی مثل فرشته ها بااون دست وپاهای کوچولوت باآمدنت اگرچه ...
نویسنده :
مامانی وبابایی
2:56
چهل روز به یاد ماندنی باالیناخانم
آره مامانی دقیقا25فروردین چهل روز شد که باهم هستیم مامانی هنوز خیلی بی قراری ولی خداراشکر یکم بهتر شدی.دیگه خوشگل خانم من بزرگتر شده دارم این روزا باهات تمرین میکنم بگی آقاچندبارهم روی شکم گذاشتمت دوست داری .این روزاحسابی با باباجونت جینگ شدی باهات بازی میکنه خندتو در بیاره.راستی عزیز مامانی یادم رفت بگم زمانی که دنیااومدی 3کیلو200داشتی یک ماهگیت شدی 3کیلو700کلامامان جون کم وزن زیاد میکنی ولی خداراشکر سالمی خاله ریزه مامانی قوربونت بره الهی. ...
نویسنده :
مامانی وبابایی
2:15
اولین ماهگرد پرنسس کوچولوی ما
امسال اولین سال نو بودکه باشمادخمل خوشگلم بودیم پای سفره اولین چیزی که ازخداخواستم سلامتیت بودگل مامان مامانی این ماه هم خاطرات تلخ داشت هم شیرین ولی شیرینش بیشتربود چون تودر کنارمون بودی.2روز بعداز تولدت یرقان گرفتی مجبور شدیم چون عسل مامان خوب بشه ببریمت بیمارستان بستریت کنیم اصلادوست نداشتم ولی آقای دکتر گفت اصلاحالت خوب نیست خلاصه جونم برات بگه مامان کلی گریه کرد حسابی هم بدگذشت امیدوارم خداهمه مریضاشفابده مخصوصافرشته کوچولوهایی مثل شما راستی کلی هم دوست پیداکردیم بعداز سه روز مرخص شدی.این چند مدت شبااصلانمی خوابیدی تاصبح بیدار بودی من وبابایت تاصبح نوبتی شمارونگه می داشتیم حتی چندبار به عمو دکترت گفتیم گفت عادیه.امسال اولین سال نو...
نویسنده :
مامانی وبابایی
4:52